Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers Lilypie - Personal pictureLilypie First Birthday tickers
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستاره های طلائی
نویسنده :  سمیه

 

تولد قمری ایلیا جون (تولد امام محمد باقر)

 

برف باری رو پشت بوم

 

هنرنمایی ایلیا خان توی لباس تن کردن به عروسکهاش

 

ایلیا توی تولد سنا جون(بهمن 89)

 

کیک تولد 5 سالگی ایلیای ما(اسفند89)

 

ایلیا وسط دختر خاله(سناجون) و دختر عمه(فاطمه جون)

 

کادوهای تولد ایلیا جون

مامان سمیه و بابا مهدی: پیست ماشین مسابقه + هیولاهای بن تن

مامانی و بابایی: 2 عدد سکه یک گرمی + خونه ی سفید برفی و کوتوله ها

خاله سمانه و عمو میثم: سکه 600 پارسیان + هیولاهای بن تن

دایی محمد: سکه 600 پارسیان + شوالیه و سوارش

عزیز و اقاجون: بلیز + مدادشمعی + دفتر نقاشی

مامانجون و باباجون: موتور کنترلی بن تن

عمه شبنم: هیولاهای بن تن

عمو مهرداد: آدم اهنی

عمه نگار: بلیز

 

 

 

روز اول نوروز 90


پنج شنبه 90/6/17 ساعت 12:1 عصر
نویسنده :  سمیه

 

زندگی .. بیشتر روزاش قشنگه ... اگه خوب نگاهش کنی ... اما بعضی از روزاش رو هرکاری کنی ... هر چقدر هم که سعی کنی باز نمی تونی قشنگ ببینیش ... ایلیای من اگه این روزا کم می نویسم ... اگه کم میام و سر می زنم ... نه اینکه چون همیشه دوستت نداشته باشم ... نه اینکه عاشقت نباشم ... نه .. هستم ... مثل همیشه ... شایدم بیشتر از همیشه ... منتها حس تلخ درونی من نمی خواد که صفحه ی پاک و سفید این دفتر هم پر از کدورت و تلخی بشه ...

گاهی پیش خواهد اومد گلم توی زندگیت که حس کنی همه چی سرد و بی روحه .. حس کنی از همه ی عالم دلگیری ... حس کنی غمگینی ... دلت بخواد از دست خیلیا فرار کنی و از طرفی دلت برای خیلیا به قدر دنیایی تنگ بشه ...

از آبان گذشته که مامانبزرگم رو به ناگهان از دست دادم ... تا فروردین امسال که بابایزرگم رو بعد از تحمل چندین ماه بیماری از دست دادم ... تا اردیبهشت و خرداد سختی که هممون گذروندیم بابت اتفاقاتی که توش افتاد ... و از دوستان و فامیل و همراهانی که توی روزای سختی شناختمشون و خوب و بدشون رو تشخیص دادم... دل من هنوز توی غم غوطه میخوره ...

هفته گذشته مشهد بودیم مامانی ... خواستم اونجا غبار درد و غم از دلم بروبم و دلم رو فقط مامن عشق و محبت کنم ... اما دلم هنوز پر از درد و یا گاهی نفرتهاست ...

بگذریم پسرم ... دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور ...

این روزها هر بار که نگاهت می کنم می ترسم چشمت بزنم ایلیای قشنگم ... صورتت داره روز به روز بزرگتر میشه ... نگاهت فهمیده تر ... جالبه همیشه فکر میکردم وقتی 5 ساله باشی حتما یه خواهر یا برادر 2 ساله خواهی داشت ... اما حالا نداری!! چراشو نمی دونم ... خواب بودم شاید تو این دو سال((:

توی این روزای سختی که ما گذروندیم تو هم اذیت شدی عزیزم ... بی حوصلگی بزرگترا بیشترین اثرش رو بچه ها ست که از همه بی گناهترند ... منو ببخش گلم ... اگه بیخودی سرت داد کشیدم و دل کوچولو و بی کینه ات رو رنجوندم ...

مثل همیشه دوستت دارم کوچولوی 5 سال و چهار ماهه ی من ...

پانوشت 1: بچه ها من به شدت نیازمند یک سایت واسه اپلود عکسهای ایلیا هستم ... سایتی که که عکسها رو بعد از چند وقت حذف نکنه ...

پانوشت 2: مرسی که هستین هنوز ...


سه شنبه 90/4/14 ساعت 11:36 صبح
نویسنده :  سمیه

 

 

کوچولوی 5 ساله ی من ... تو از کدوم ستاره کنده شدی و اومدی تو آغوش من ...

از کی اینهمه بزرگ شدی .. کی اینجوری قد کشیدی ... 

یعنی 5 سال شد که دارم مزه ی عسلیتو زیر دندونام مزمزه می کنم ... یعنی 5 ساله که دارم باهات بزرگ میشم .... به حرف میام ... راه می افتم ... قد میکشم ...

اما انگاری هیچی ندیدم .. هیچی نفهمیدم .. کی بود می گفت بزرگ شدن بچه هاتونو خوب نگاه کنین ... من نگاه کردم اما توی دور تند این زندگی .. توی وانفسای شلوغ پلوغی جهان بی در و پیکر اطرافم ... من خیلی کم تونستم ببینمت قشنگ من ... نازنین من ... شیرین من .. ببخش منو مهربونم ...

عاشقتم به خدا عزیزکم ... گلکم ... پسرکم ... ایلیای 5 ساله ی من

 

پانوشت1_ خیلی زود با عکسهای تولد ایلیا میام ...

پانوشت2_ از همه ی مهربونیاتون توی پست قبلی دنیایی ممنونم ... دوستون دارم

 

 


دوشنبه 89/12/16 ساعت 12:31 صبح
نویسنده :  سمیه

 

سلام مامانبزرگم

هیچ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟ هیچ میدونی صورتم گر میگیره وقتی یادت ذهنمو پر می کنه؟

مامانبزرگ ... یادته مامان و بابا که می رفتند مسافرت میومدی پیشمون می موندی؟ یادته وقتی برمی گشتند چقدر زار زار گریه می کردیم و التماست میکردیم که فقط دو روزی بیشتر پیشمون بمونی؟ دوست داشتی مگه نه؟ برامون ناز میکردی و آخر بازم دو روزی پیشمون میموندی ... مامانبزرگ ... مگه من اینهمه زار نزدم چرا چندساعتی بیشتر پیشمون نموندی ... چرا نذاشتی دستای نرمت رو تو دستم بگیرم و بازم بگم که چقدر دستاتو دوست دارم مامانبزرگ... چه پوست نرمی داره ... و تو با خنده بهم نگاه کنی و بگی که چروک شده ...

مامانبزرگم ... چه عطری میگرفت اتاق خواب من و سمانه ... شبایی که خونمون بودی و توی اتاقمون می خوابیدی .. مراسم شبانه ی قبل از خوابت آرامش عمیق رو به خواب اون شبمون هدیه می کرد ... عطر کرمی که به دستات می زدی و بعد صدای ذکرهات که لالایی شبانه مان می شد ... و نماز صبحهایی که با وجود تو هرگز قضا نمی شدند ...

مامانبزرگ ... همه ی عشق بعد از ظهرهای اون روزای دور و دست نیافتنی من این بود که بدو بدو قبل از اینکه از خواب بیدار بشی و خودت دست به کار بشی برم و کتری رو آب کنم و بزارم که جوش بیاد تا وقتی میای چای عصر آماده باشه ... مامانبزرگ ... یادته یه بار به خاطر من که از گربه می ترسیدم دو طبقه رو با اون پا دردت اومدی پایین تا من نترسم؟

 

مامانبزرگ ... اون شونه بنفشه که همیشه لای موهای قشنگت می کردی رو دیروز تو حمومت دیدم ... هزار بار بهش بوسه زدم ... کاش اقلا می تونستم نبودنت رو و رفتنت رو باور کنم ... اونوقت با هربار یادآوریش باز دلم هری پایین نمی ریخت.

چجوری باور کنم نبودنت رو ... عید بشه و روز اول بیام خونت نباشی و بعد هم تو عصا زنان نیای خونمون بازدیدم ... عید باشه  و عیدی لای قرآنت رو از دستات نگیرم ... تولد پسرم باشه و تو نیای خونمون ... باهات تلفنی حرف بزنم و تو نگی شوهرت رو ببوس ایلیا رو ببوس...

 

مامانبزرگ یعنی دیگه خونمون نمیای؟ یادته هیچوقت دست خالی پا تو خونمون نذاشتی؟ یادته با اون کمرت خم میشدی و ایلیا رو می بوسیدی؟

مامانبزرگ می دونی ایلیا میگه تو داری اونجا عشق و حال می کنی ... راست میگه؟

مامانبزرگ ... مامانبزرگ ... مامانبزرگم ... تو خوب باشی منم خوبم اما با دلم چی کار کنم؟

چی کار کنم که اینهمه دلم واست تنگ میشه؟ چیکار کنم که جات رو مبل همیشگی خونتون دلمو به آتیش میکشونه؟ چیکار کنم که جات رو تختت خالیه .. وقتی با اون بادبزنهای خوشگلت خودتو باد می زدی ...

 

مامانبزرگ ... چقدر دلم می خواست که ایلیا بیشتر میدیدت ... بزرگتر می شد و بیشتر می شناختت که تا همیشه خاطره ی چون تویی از ذهنش پاک نشه ... مثل بابا مهدی اش که عین یه پسر دوستت داشت و واسه نبودنت اشک ریخت ...

 

هرگز تلخی 23 آبان 89 رو فراموش نمی کنم ... وقتی که درب خونه ی بی تو به روم باز شد و نگاه تلخ برادرم با مهربانی صداش به هم آمیخت و گفت: آخ ... سمیه

وقتی خاله میترا رو ناباورانه به آغوش کشیدم و او توی گوشم مرور کرد که مامانبزرگ چقدر دوستمون داشته ... وقتی مامان عزیزم رو بغل کردم و نفس تنگ شده از رنج کشیدنش قلبم رو به درد آورد ... و بعد بالای سر تویی که عاشقت بودم حاضر شدم و پاهای هنوز گرمتو به بغل کشیدم ... آخ مامانبزرگم ... موهای قشنگت کو ... دستای لطیفت کو ... چشمای مهربونت ... مامانبزرگ ... دلم برات تنگه ... دلم برات تنگه

 

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

  به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

غروب‌های غریب
در این رواق نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین
ستاره‌ی بیمار است

دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی ...


شنبه 89/8/29 ساعت 1:57 عصر
نویسنده :  سمیه

الان یعنی خودم مانده ام سخت عجب!! که باز کردن این صفحه مدیریت و ارسال یادداشت جدید چقدر کارداره که من عنقریب داره میشه یکسال که سر بهش نزدم!!!!

الان اگه بگم سال گذشته رو یجوری رد کردم که اصلا نفهمیدم چی شد و چطور گذشت باورتون میشه؟!

اگه عکسهای بعضی روزا و خاطرات نباشه که کلهم یادم نمیاد چه کردم و چه نکردم!

مهمترین اتفاق .. صدالبته تولد سنای نازنینم و خاله شدن منه

عروسک نازم .. زنده باشی ایشالا واسه همیشه ... واسه یدونه خواهرم سمانه عزیزم

 

img_1071.jpg

 

مقداراتی عکس میذارم از گل پسرم ایلیای خوشگلم محض یادگاری ... حرفا واسه پست بعدی

آذر سال 88 (محرم)

77vxaiy1346ntd0oql6.jpg

 

بهمن 88 (استانبول _ ترکیه)

 

cps5yax4poa3ef1ik3n.jpg

 

p3hh072920hjy014ftx.jpg

 

kvag00w9kisqbmr74ch2.jpg

 

sod45nd0w8c0pxc4dmlq.jpg

 

 

اسفند88 (تولد 4 سالگی _ مهد)

jgq0refqm9sca2rm79k.jpg

عید 89

 

4gq4fnw29jw0jo9yqs79.jpg

 

lb62oup78g303tg4xe9.jpg

 

obio6k5yxsqhbh1mrwbx.jpg

(این خانوم خانوما که معرف حضور هستند ... فاطمه خانومی ... دختر عمه ناز ایلیای من) 

 

hskxzqwt6n2o3bfagnyj.jpg

 

فروزدین 89 (برگزری جشن تولد 4 سالگی)

 

fdcvubrikaq5up83smbk.jpg

 

pckl8ymt9xj084p8b0rx.jpg

 

77n23mr53rrc87pozui.jpg

 

 

 

سفر عیدانه(کیش)

92n34zjj49spv4qjrliq.jpg

 

ufcoufdu1g1latowh3u.jpg

 

 

 

فروزدین 89 (قلعه سحر آمیز)

ictcn2sfhrj7w6wqgvly.jpg

 

359qvyln0cj8cp6ym7uo.jpg

 

 

 

اردیبهشت 89 (شمال _ رویان)

haayll06tqna1rl8j5vo.jpg

 

ایلیای فشن

lc5h90pc2nlpje5qek7b.jpg

 

شهریور 89 (تله کابین)

 

9l23wuspuolx2nlv1sm.jpg

 

redbvy8bgf52b4jqjdzw.jpg

 

و یعالمه عکس دیگه ... که دیگه بعیده صفحه لود بشه اگه بزارمشون ..

پانوشت1_ خودمونیما فکر کردم من فقط اینهمه تنبلم ... یه چک کردم دیدم بقیه دوستان هم تا حدی تنبل رفته اند!

پانوشت2_ طبق معمول قول میدهیم که زود بیاییم ... اندکی زودتر از 11 ماه

پانوشت 3_ روم نمیشه اما میگم ... دلم خیلی برا همه دوستام تنگ شده بود

پانوشت 4_ مرسی خاله میترای مهربونم و آلما خانومی گل که همش میای سر می زنی و من تنبل اینجا نیستم

پانوشت 5_ اگه عکسها خوب باز نمیشه یه بار رفرش کنین درست میشه اگرم نشد خانه وبلاگ رو از اون بالا دست راست بزنین انشالا که درست میشه .. عجب گرفتاری شدین از دست من ها 

پانوشت6_ یعنی دارم از خستگی میمیرم


دوشنبه 89/7/12 ساعت 1:12 صبح
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تولدت مبارک مهر ماهی مامان
ستاره ی کوچکم
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
339169 :کل بازدیدها
13 :بازدید امروز
16 :بازدید دیروز
درباره خودم
ستاره های طلائی
سمیه
یه شب سرد زمستون یه شب پر از ستاره‏های پررنگ قایم شده زیر مه‏آلودی شبهای تهرون: خدا تن یکی از فرشته‏های کوچولوش پالتویی از نور پوشوند. بوسه‏ای از گونه صورتیش گرفت و ... یهو فوتش کرد پایین. و من ... مبهوت از این همه حس ناشناخته درون سینه تپنده‏ام نام این فرشته کوچولو رو گذاشتم ... ایلیا....* یه نیمه شب توی پاییز ... پر از مهر ... بازم عطر خدا توی لحظه هام پیچید ... بازم خدا یه فرشته واسم فرستاد ... یه فرشته ... متولد ماه مهر ... سینه ام یه بار دیگه تپشی خدایی گرفت و امیرعلی نامی قدم به دنیام گذاشت.* و آسمان دل من اینک پر است از ستاره های طلایی ... هدیه های آسمانی خداوند مهربانم*
حضور و غیاب
لوگوی خودم
ستاره های طلائی
لینک دوستان
امید زندگی سحر جون
ستایش ندا جون
پگاه جون و پارسا جون
زندگی و پر حرفیهای من
آرش وروجک
گلهای زیبای زندگی
یونا جون
دیبا و پرند جون
خانوم ناظم
نارگلی جونم
پرنیان بلاچه
خاطرات زهرا نازنازی
ثمانه و مهدیار گل
هیراد و آراد رنگ زندگی
ایلیای مامان میتی
حرم دلم (سنای نازم)
دردونه جون
ارشیا گلی
بولک و لولک
یه جای دنج
صحرا ، مثل هیچکس
پویان مامان
پریسا
دل‏آرام الهام جون
سارا ناناز
لیدا فرشته کوچولو
عشق است به آسمان پریدن
هانا جون مامان مهین
من و دخترم ریما
دلتنگی های بیتا
زینب دخمل ناز
ته تغاری حدیثه جون
پوریا و آریا
بهنیا جون
حامی و مانلی
دانیال بهار جون
ایلیای مامان سمیه
پرهام و پارمین
پردیس و شازده کوچولو
ایلیا و هانای هدیه جون
مهدیار مریم جون
خاطرات آلما جون
ایلیای مریم جون
نیکا جونم
نوید گل
پریا عشق لیلا جون
خاطرات راحله و عشقولیش
فاطمه گل بهار مریم جون
پارمیس تکه ای از بهشت
آندیای مژگان جون
مامانی وروجک
محمد حسین
ماجراهای شهراد جان
هیژا کوچولو
روستایی به نام قلبستان
یه دل خاکی با کلی پاکی
ایلیای مامان رویا
ریحانه زهرا جون
نازنین فاطمه جون
هستی جون
ایلیا جون
آرمان شازده کوچولو
دست نوشته های مریم
شرمینه شهرزاد جون
مانا و مانیا دخترای آسمون
نیکان جون
ایلیای مامان بیتا
مانی کوچولو و مامان
آرین کوچولو
آقا احسان
مزدا و پیشی
مامان کوچولو
دنی دردونه
دوقلوهای بیتا جون
کسری و بچه های خاله اش
فاطمه زهرا کوچولو
سمانه بانو
ستایش سمیه جون
پارسای ریحانه جون
مدار صفر درجه
ستاره ما
زهرای مامان ناهید
نورا کوچولو
معصومه سادات محدثه جون
رادین جون
سینا گل من
امیرمهدی مامان اکرم
آزاده
پوریای مامان عسل
ارمیا گل پسر
بنفشه
اشتراک
 
آرشیو
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان 86
آذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر87
شهریور87
مهر 87
آبان87
آذر 87
دی87
بهمن 87
اسفند87
فروردین88
اردیبهشت88
تیر 88
شهریور88
آبان 88
مهر 89
ابان 89
اسفند 89
تیر 90
شهریور 90
بهمن 90
اسفند 90
مهر 91
آذر 91
اسفند 91
طراح قالب